پول چیست؟

هستند کسانی که در ضرورت طرح این پرسش ماهوی شک می‌کنند و می‌گویند: «این دیگر چه سؤالی است؟ پول، ما‌به‌ازایی است که قیمت و ارزش همه‌ی کالاها با آن تعیین می‌شود و بدین ترتیب، برخلاف گذشته، امکان برخورداری از همه‌ی کالاها برای همگان فراهم می‌شود…» و بعد در تفسیر عبارت «برخلاف گذشته» سعی می‌کنند که فلسفه‌ی پول و مختصری از تاریخچه‌ی آن را برای شما بازگو کنند: درگذشته‌های دور، در میان اقوام بدوی، مبادله‌ی کالا به‌صورت دادوستدی انجام می‌گرفت که در آن، انسان کالایی را بی‌واسطه با کالایی دیگر مبادله می‌کرد؛ اما در اینجا دیگر محصولی منحصربه‌فرد، به‌عنوان مازاد یک قبیله، نیست که با محصولی دیگر مبادله می‌شود، بلکه اینک تعدادی بی‌شمار از محصولات گوناگون با بسیاری از محصولات دیگر مبادله می‌شوند. برای آنکه بتوان این مبادله‌ها را بر اساس هم ارزی انجام داد، بایستی کالایی وجود داشته باشد که همه‌ی کالاهای دیگر بتوانند به کمک آن، ارزش مبادله‌ای خود را بیان دارند و این امکان را یک «کالای معادل همگانی» برآورده می‌سازد.

سیر تحول معادل همگانی را می‌توان این‌گونه بیان کرد: در آغاز تولید ساده‌ی کالا، متداول‌ترین کالاهای مبادله‌ای به‌صورت نخستین معادله‌ای همگانی درمی‌آید… اقوامی که به کشاورزی و دام‌پروری اشتغال دارند، عموماً چارپایان، گندم یا برنج را به‌عنوان معادل همگانی برمی‌گزینند.

مثلاً در مصر گندمی که به‌صورت ماده غذائی درآمده بود یعنی به‌صورت نانی که به شکلی معین پخته می‌شد، خیلی زود جای گاو نر را گرفت…

مهم‌ترین ابزار کار، مواد خامی که این ابزارها از آن ساخته می‌شوند، لوازم مصرفی بسیار ضروری و بالأخره زیورآلات در میان اقوام‌ مختلف به‌عنوان معادل همگانی برگزیده شدند. رفته‌رفته فلزات گران‌بها و مخصوصاً طلا و نقره به‌عنوان معادل همگانی همه‌ی کالاها موردقبول واقع شدند.

در جواب به این پرسش که «چرا این فلزات به‌عنوان معادل همگانی پذیرفته شدند؟» علت‌های بسیاری ذکر کرده‌اند که بیان آن‌ها در اینجا ضرورت ندارد؛اما آنچه مهم است این است که در آغاز تا آنجا که معادل‌های همگانی از «ارزش‌های استعمالی» برخوردار هستند، هنوز هم اطلاق اسم پول بدان‌ها به مفهوم رایج امروز ممکن نیست. «معادل همگانی بودن» برای کالاهای مهم مصرفی ـ چارپایان، گندم، برنج و غیره ـ فقط یک کاربرد متمم است، حال‌آنکه مسئله در مورد فلزات قیمتی که به‌صورت شمش درآمده یا به‌صورت سکه ضرب شده‌اند چیز دیگری است. ارزش استعمال عمومی و یگانه‌ی این کالای نو از همان ابتدا در این است که نقش معادل همه‌ی کالاهای دیگر را بازی می‌کند. چنین کالایی را پول می‌نامند و بعد برای اینکه از هرگونه اشتباهی جلوگیری شود نتیجه‌ی حرف‌های خود را در یک جمله تکرار می‌کنند: «پول معادلی همگانی است که هیچ ارزش استعمالی دیگری ـ جز معادل همگانی بودن ـ ندارد.»

باید گفت خطر واقعی درست از همین‌جاست که آغاز می‌شود و البته پیش از ذکر خطر، لازم است این نکته‌ی مهم نیز مورداشاره قرار گیرد که میان پول امروز و پول گذشته تفاوتی عمده وجود دارد که کمتر کسی بدان توجه دارد. پول‌های گذشته ـ سکه‌های طلا و نقره ـ هرچند ارزش استعمالی دیگری جز پول بودن نداشته باشند اما بازهم فی‌نفسه دارای ارزش هستند، حال‌آنکه پول امروز، اعم از سکه یا اسکناس، فی‌نفسه دارای ارزش نیست. اگر یک روز این قرارداد عمومی که اسکناس‌ها را صاحب ارزش کرده لغو شود، ناگهان همه‌ی مردم جز سیاستمداران فقیر می‌شوند. یکی از نویسندگان غربی اظهار شگفتی کرده‌ بود که به‌راستی چگونه دولت‌ها توانسته‌اند ثروت واقعی مردم را با چنین کالای موهومی ـ پول ـ که فی‌نفسه هیچ ارزشی ندارد، مبادله کنند!

اگرچه پول اکنون فی‌نفسه هیچ ارزشی ندارد، اما درعین‌حال میزان همه‌ی ارزش‌هاست و این‌چنین، خود جانشین همه‌چیز است و جانشینی ندارد. بدین ترتیب پول می‌تواند مبدأ همه‌ی ارزش‌ها قرار بگیرد و به‌راستی هم‌اکنون این امکان، ضرورت یافته است.

آنچه انسان را به‌سوی کالاها و اشیای مختلف می‌کشاند، نیازهایی است که گاه حقیقی، اما اکثراً کاذب هستند و از اعتبارات انسان نتیجه شده‌اند و ازآنجاکه فقط پول است که می‌تواند همه‌ی نیازهای انسان ـ اعم از حقیقی و کاذب ـ را برآورده سازد، بنابراین، پول مبدأ همه‌ی ارزش‌ها می‌شود و به همه‌چیز معنا و مفهوم و ارزش می‌بخشد.

وقتی پول تنها وسیله‌ای است که انسان را به همه‌ی اهداف خویش می‌رساند، دیگر نمی‌توان آن را در حد یک وسیله نگه داشت و بالطبع پول جایگزین همه‌ی اهداف می‌شود و به هدف ـ و بلکه بزرگ‌ترین هدف ـ بشر تبدیل می‌شود. این بیماری است که اکنون همه‌ی جوامع بشر را مبتلا ساخته است، چراکه دیگر بشر نمی‌تواند بدون واسطه‌ی پول، کالاها و اشیا را مستقیماً در برابر نیازهای خویش معنا کند.

کار چیست؟

تا پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، محوری که به ساختار اجتماعی کشور ما قوام می‌بخشید اصالت پول بود و لا غیر و البته آثار سوء آن هنوز هم باقوت‌ تمام در میان ما باقی است. وقتی پول تنها انگیزه‌ای باشد که انسان را به «کار» وا‌می‌دارد، دیگر کار معنای حقیقی خویش را از دست می‌دهد و به شر واجبی تبدیل می‌شود که باید هر چه بیشتر و سریع‌تر از آن خلاصی یافت.

بدون رودربایستی باید گفت که ادارات موروثی ما همگی بر همین محور شکل‌گرفته‌اند و کارمندان موروثی ما ـ به‌جز عده‌ای قلیل ـ همه برای پول است که کار می‌کنند و این‌چنین است که کار کردن دیگر معنای خود را ازدست‌داده است. آن‌ها منتظرند تا ساعات مشخص کار در اداره پایان پیدا کند و به خانه‌ها بروند، وزندگی واقعی آن‌ها تازه از آن لحظه است که آغاز می‌شود.

آن‌ها که همواره می‌خواهند ماهیات را انکار کنند ممکن است بگویند: «آقا! این به‌خوبی یا بدی افراد برمی‌گردد و به‌نظام بازگشت ندارد.» حال‌آنکه اگر درست نظر کنیم، این فاجعه بیشتر ناشی از سیستم است تا افراد، هرچند افراد نیز در آن مقصرند.

سیستم موروثی ادارات ما که از بینش غربی نتیجه شده است، به‌گونه‌ای است که در آن، با نفی تمایزات حقیقی و روحی افراد، سعی می‌کنند آن‌ها را همچون پیچ و مهره‌هایی که یک سیستم کارخانه‌ای را می‌سازند، در یک سیستم اداری به کار وا‌دارند، حال‌آنکه هویت حقیقی انسان در تمایزات روحی و کیفی است. کارمندهای یک اداره کمیت محض نیستند که بتوان آن‌ها را بدون در نظر گرفتن روحیات و تمایزات کیفیشان، در یک سیستم کارخانه‌ای به کار کشید.

این نگرش سیستمی که از تجربیات سیبرنتیکی غرب نتیجه شده است تنها با خصوصیات ماشین سازگاری دارد. انسان قبل از هر چیز صاحب روحی مجرد و متمایز از انسان‌های دیگر است. هویت بشر در همین تمایزات روحی است و با نفی این هویت، انسان است که نفی می‌شود.

انسان صاحب روح و جسمی است متحد با یکدیگر و اگر از مجموعه‌ی این خلقت خاصی که انسان نام دارد فقط جزئی از بدن او، دست، پا یا چشم او را به کار بگیرند، هویت حقیقی او را نفی کرده‌اند و نظام کارخانه‌ای امروز سراپا مبتلا بدین درد است.

تقسیم کار مرسوم

این نوع تقسیم‌کار که امروز در ادارات و کارخانه‌ها مرسوم است برای اولین بار توسط آدام اسمیت در کتاب «ثروت ملل» به‌عنوان «بزرگ‌ترین پیشرفت درزمینه‌ی نیروی مولده‌ی کار» مطرح‌شده است. در کتاب «موج سوم» آمده است: اسمیت، در عباراتی مشهور، ساختن یک سنجاق را توصیف کرد. وی نوشت یک کارگر قدیمی که همه‌ی کارهای لازم را خودش به‌تنهایی انجام می‌داد می‌توانست فقط یک‌مشت سنجاق در روز بسازد که احتمالاً از بیست عدد تجاوز نمی‌کرد. سپس اسمیت به توصیف «کارگاهی» که شخصاً بازدید کرده بود می‌پردازد و می‌نویسد که بالعکس در این کارگاه برای ساختن یک سنجاق هیجده عمل مختلف به‌وسیله‌ی ده کارگر متخصص انجام می‌شود که هرکدام عهده‌دار تنها یک یا چند عمل هستند. این کارگران به‌اتفاق می‌توانند بیش از 48 هزار سنجاق در روز بسازند، یعنی به‌طور متوسط هر کارگر 4800 سنجاق.

در قرن نوزدهم با انتقال هر چه بیشتر کار به کارخانه، داستان سنجاق در مقیاسی وسیع‌تر، بارها و بارها تکرار شد و به همان نسبت هزینه‌های انسانی تخصصی کردن بالا رفت.

هرچند نظریه‌ی اسمیت در تقسیم‌کار به انقلابی درزمینه‌ی اقتصاد منجر شد، اما باید اذعان داشت که این انقلاب اقتصادی به قیمت نفی هویت انسانی کارگران به‌دست‌آمده است.

در نظام اسلامی کار هر کس مستقیماً بر اعتقادات و تمایزات کیفی و روحی افراد بنا می‌شود و آنچه انسان‌ها را به کار وا‌می‌دارد نه پول که عشق است. مؤمن تابع اعتقاد خویش است نه اقتصاد و عمل او مستقیماً بر نیت اوست که بنا می‌شود. در سیستم کارخانه‌ای، کارگر و کارمند پیوند اعتقادی خویش باکارش را از دست می‌دهد و بالاجبار، فقط برای امرارمعاش دست‌به‌کار می‌زند و ازآنجاکه همه‌ی احتیاجات او با پول برآورده می‌شود، این پول است که غایت آمال و مبدأ و میزان همه‌ی ارزش‌ها می‌شود.

در این بینش خشک و غیرانسانی، تنها انگیزه‌ای که آدم‌ها را به کار وا‌می‌دارد «کسب پول بیشتر» است و «پیوند اعتقادی» انسان‌ها با «کار»شان کاملاً منقطع شده است. اگر بخواهیم با همین بینش راهیان کربلا را، آن‌چنان‌که عادت غربی‌هاست، به‌مثابه یک «پدیده» موردبررسی قرار دهیم، گرایش وسیع مردم برای شرکت در صفوف راهیان کربلا و جانبازی برای اسلام اصلاً قابل‌ادراک نیست، چراکه هیچ «توجیه اقتصادی» ندارد. در علم امروز که بنیان آن بر «پدیده‌شناسی» است، همه‌ی امور همچون پدیده‌هایی صرفاً فیزیکی و مادی موردبررسی قرار می‌گیرند و به‌راستی با این بینش چگونه می‌توان «عشق به کربلا» را معنا کرد؟ در نظام‌های اجتماعی این روزگار که تحت سیطره‌ی «دیکتاتوری اقتصاد» شکل‌گرفته است، «پول» همواره طرف دوم معادله‌ای است که به همه‌چیز معنا و مفهوم و ارزش می‌بخشد.

عصر شگفتی ها

عصر ما به‌راستی عصر شگفتی‌هاست. از یک‌سو نظری به آنچه در درون آسمان‌خراش‌های «وال‌استریت» می‌گذرد بیندازید و از سوی دیگر به «صلواتی»های جبهه نگاه کنید؛ وقتی انسان بنیان کار و حیات خویش را بر «اعتقاد» خود بنا کند نخستین چیزی که نقش محوری خود را از دست می‌دهد «پول» است و درست به همین علت، انسان در محدوده‌ی «جبهه‌ی اسلام» به پول نیازی ندارد. در جبهه، دیگر به پول که همه‌چیز را به صورتی قلابی و غیرحقیقی به یکدیگر پیوند می‌دهد نیازی نیست و این‌چنین، اقتصاد پولی به «اقتصاد صلواتی» تبدیل می‌شود.

اجازه بدهید که بازهم بر این نکته‌ی اساسی تأکید کنم، چراکه سر ادراک‌ مطلب در همین نکته‌ی اصولی است. وقتی انسان ارزش «کار» خود را صرفاً با «پول» بسنجد، دیگر کار تبدیل به یک عمل مکانیکی می‌شود که هیچ ارتباط و پیوندی باروح و اعتقادات انسان ندارد؛ و اجازه بدهید بازهم این سؤال را تکرار کنیم: آیا ساختار اداری یا نظام تشکیلاتی جامعه‌ی اسلامی نیز باید بر مبنای اصالت پول بنا شود؟ آیا هیچ‌کس نباید جز به خاطر اضافه‌حقوق به مأموریت برود؟ خیر. از همان آغاز باایمان آوردن به «لا اله الا الله» نقش محوری پول نفی می‌شود و پول به همان جایگاه حقیقی خویش که معادل همگانی بودن است بازمی‌گردد.

انسان اراده‌ی خویش را صرفاً در مسیری اعمال می‌کند که به غایات و خواسته‌های او منجر می‌شود. همین غایات یا اهداف هستند که در وجود او برای کار کردن ایجاد انگیزه می‌کنند. اگر بخواهیم به زبان روز سخن بگوییم، باید گفت انسان اراده‌ی خویش را صرفاً در جهت برآورده ساختن نیازهایش اعمال می‌کند و این نیازها اگر تنها به محدوده‌ی مادی وجود آدم بازگردد، فقط و فقط با پول برآورده می‌شود. بدین ترتیب است که پول، هرچند خود فی‌نفسه مطلوب انسان نیست، اما ازآنجاکه مقدمه‌ی تأمین همه‌ی حوائج مادی است غایت آمال او می‌شود و به تنها عاملی که اراده‌ی او را برمی‌انگیزاند تبدیل می‌شود. این درد همه‌گیر بشر امروز است و دردی هم نیست که از طریق داروهای شیمیایی یا روان‌پزشکی درمان شود.

ما اکنون در جست‌وجوی درمان نیستیم، اما ذکر این نکته لازم است که درمان همه‌ی دردهای بشر امروز در بازگشتن به وطن ایمانی است. بشر امروز درد غربت دارد، غربت از وطن قدسی ایمان و از همه تأسف‌بارتر این نکته‌ی ظریف است که این غربت به فراموشی انجامیده است و او این خراب‌آباد را وطن پنداشته و دیگر دلش در هوای وطن حقیقی نمی‌تپد.

ذکر این نکته ضروری است که ما هرگز قصد انکار نقش پول را نداریم. پول امروز که جانشین نقدین ـ طلا و نقره ـ شده است، هرچند برخلاف نقدین دیگر فی‌نفسه دارای ارزش نیست، اما بااین‌همه نشان‌دهنده‌ی نسبت ارزشی فی‌مابین اشیاست. البته این نسبت که در اختلاف قیمت‌ها ظاهرشده با تغییر نظام ارزشی دگرگون می‌شود، اما به‌هرتقدیر ضرورت وجود چیزی مثل پول که نسبت ارزشی بین اشیا از طریق آن ظاهر می‌شود، قابل‌انکار نیست. آنچه مذموم است و به پول قدرتی این‌چنین بخشیده حاکمیت سرمایه یا دیکتاتوری اقتصاد است که آن نیز خود نتیجه‌ی ماده‌گرایی بشر امروز است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.
برای ادامه، شما باید با قوانین موافقت کنید

فهرست