سلسله جلسات تأملی در اقتصاد با خوانش کتاب"حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد"
این کتاب توسط وزیر اقتصاد یونان، آقای یانیس واروفاکیس نوشته شده است. زمانی که ورشکستگی در کشور یونان رخ داد. ایشان سعی کردند به نحوی ساده مسئله اقتصاد را توضیح دهند و با نسل بعد از خودش آن را درمیان بگزارد. یکی از مسائلی که به نظرم به خوبی درک کرده است این است که اقتصاد صرفا کار اقتصاد دان ها نیست. به احتمال زیاد خود او با اقتصاد دان ها نشسته و مسائل را بررسی کرده است ولی در نهایت متوجه شده است که ظاهرا اقتصاد دان ها از عهده حل آن بر نمی آیند و مسئله بسیار وسیع تر است. تذکری که این کتاب دارد این است که ما نباید خیال خودمان را راحت کنیم و بگوییم اقتصاد دان ها، دولت مردان و اهل تدبیری هستند که برای مسئله اقتصاد چاره اندیشی کنند. ظاهرا تجربه ایشان می گوید خود این تصور ما که اقتصاد را به مثابه یک علم تخصصی تلقی کنیم و بگوییم دیگرانی هستند که بتوانند آن را حل کنند خود یک مشکل است و به نوعی رها کردن مسیری است که ما مدام از آن ضربه می خوریم.
معرفی کتاب حرفهایی با دخترم دربارهی اقتصاد
Playlist
همهی ما اقتصاد دانیم، ولو در حد ادارهی خانوادهی خود. مهم نیست که اکنون پزشک هستید یا مشغول کار کردن در یک کارخانه. دانشجوی رشتهی مکانیک و متالورژی هستید یا کسب و کاری آزاد شروع کردهاید، سوالی که از شما داریم این است، از اقتصاد چه میدانید؟ در جامعهای که روزی طرح فروش نفت به مردم و روزی دیگر سهامدار کردن آنان مطرح میشود، واقعا از اقتصاد، ازسرمایه، بازار، بدهی، سود، بانک و بورس چه باید بدانیم؟ اقتصاد دان یونانی، یانیس واروفاکیس به زبانی عامه فهم خطاب به دخترش سنیا درباره ی مهمترین مفاهیم اقتصادی حرف هایی دارد. او معتقد است اگر کسی نتواند اقتصاد را به زبانی که جوانان می فهمند توضیح دهد، خود هم نمی داند که چه می گوید.
در اولین قسمت از صحبت های اقتصاد دان یونانی، می توانیم مهم ترین و پایه ای ترین مفاهیم اقتصادی ای که شاید هیچگاه جدی به آنها فکر نکرده ایم را مورد بررسی قرار دهیم. مفهومی چون دولت که هر چند به ماهیت آن توجهی نداریم، تمام مناسبات زندگی امروز ما را تحت تاثیر خود قرار می دهد. روزانه همه ما درباره ی عملکرد دولت ها اظهار نظر می کنیم و خیل عظیمی از مناسبات اقتصادی زندگی خود را در اختیار دولت ها قرار می دهیم، اما به راستی تا به حال اندیشیده ایم که دولت چیست و اولین دولت ها چگونه شگل گرفته اند؟
یا از خود پرسیده ایم که چرا برخی دولت ها فقر و تهی دستی را به ملت خود تحمیل می کنند و برخی دیگر در *ثروت و رفاه* پا به قرن بیستم گذاشته اند؟
در دنیایی زندگی می کنیم که مناسبات و قواعدی بر آن حاکم است که اگر تلاشی برای شناخت آن نداشته باشیم، مغلوب این مناسبات خواهیم بود.شنیدن و تامل در اقتصاد از زبان کسی که در دل این مناسبات است به دیدن وضعیت کنونی ما بسیار کمک می کند.
یانیس واروفاکیس در فصل سوم کتابش توضیح میدهد که علت اصلی فروپاشی اقتصادی و وضع نامطلوب معیشتی چیست.
او سود و بهره را دو موتور محرک جامعهی بازار میداند که باعث میشود پول هرچه بیشتر جای کار را بگیرد.
زمانی که پول به قدرتِ یکه تازِ سرمایه داری بدل میشود باعث به وجود آمدن مناسباتی میشود که کار را بی معنا میکند و فروپاشی اقتصادی از همین جا کلید میخورد.
مطالعه ی فصل سوم کتاب حرف هایی با دخترم درباره ی اقتصاد به همه کسانی که میخواهند فهمی از اقتصاد داشته باشند توصیه می شود.
چگونه بانکدارها طی فرایند سادهای ارزش می آفرینند؟
در فصل گذشته از کتاب حرف هایی با دخترم دربارهی اقتصاد، به نقش محوری بدهی و سود اشاره کردیم و گفتیم بدهی و سود، سبب به وجود آمدن مفهومی شگرف به نام بهره شد.
در فصل چهارم از کتاب واروفاکیس، معلوم میشود که این بانکدارها هستند که سود و بدهی را در جامعه اشاعه میدهند و با دادن وام های کلان به کارفرمایان، بهرهی جامعهی بازار را تامین میکند.
یک اقتصاددان نابغه میگفت فرایند ارزش آفرینی بانکها به قدری ساده است که ذهن آن را پس میزند.
شرایطی را تصور کنید که شرکتی که بانک به او وام داده نتواند محصولات خود را به فروش برساند و در نتیجه نتواند وام خود را به بانک پرداحت کند. چه اتفاقی می افتد؟
آن شرکت مجبور میشود کارگاهش را تعطیل کند.
فرض کنید این اتفاق برای چند شرکت مشابه بیافتد، در این صورت تعداد زیادی کسب و کار بسته خواهند شد و قشونی از کارگران بیکار پدید خواهد آمد.
هر چه کسب و کار بیشتری بسته شود، بانک ها نیز خود را بیشتر و بیشتر گرفتار وام هایی میبینند که شرکت ها قادر به بازپرداخت آن ها نیستند. در این صورت بانکداری وارد جادوی_سیاه میشود و آینده ای که همه روی آن حساب کرده بودند هرگز از راه نخواهد رسید.
در قسمتهای قبل گفتیم که بانکداران چگونه ارزش را از آینده قرض میگیرند و به اکنون میآورند.
این کار بانکداران به نوعی خلق پول بود و باعث میشد تا بانکداران، مداما وام بدهند.
در سال ۱۹۲۰ وام دادن بانک ها به اوج خود رسید و کارگاه های تولیدی نتوانستند وام های گرفته شده را به بانک بازپرداخت کنند.
این چنین بود که بحران اقتصادی ۱۹۲۹ آمریکا پدیدار شد و رکود بزرگ آمریکا را در نوردید.
در زمانه ای که بانک ها با این مشکل مواجه میشوند چیزی به نام #بانک_مرکزی معنا دار میشود. بانکی که در لحظات ورشکستگی بقیهی بانک ها پیدا میشود و به بانک های ورشکسته وام اعطا میکند.
بانک مرکزی هم مثل بانک های دیگر ارزش را از آینده قرض میگیرد با این تفاوت که این عمل بانک مرکزی ربطی به سودآوری ندارد بلکه میخواهد بقیهی بانک ها را از سودای وام دادن های بی حد و حصرشان نجات دهد.